قول می دهید چشم های گشوده به هیچ !
سید محمد مهدی شهیدی
عشرت آباد
نیمه آذر 88
و روزهای فاجعه ناباورند
چندان که راه می افتیم
آنچه پس ِ پشت می ماند
آوازهای کهنی است
با بوی خون
خون ِ ترانه
خون ِ ندا
خون ِ دکتر کهریزک
خون ِ دماغ فیل ها
که آتش نشانان ِ جنگل اند
چندان که باز می مانیم از رفتن
گوش تیز کرده، " کُپه شنی" شده ایم به شنیدن ِ دردها
دردها و خاطره ها
آنکه می نوازد
آنکه گونه ی راست بر می گرداند
آنکه می چکاند ماشه را
روی آخرین حرف از کلمه ی عشق